۱۳۹۳ آذر ۲۰, پنجشنبه

ملاله : فریادی در ظلمت



ملاله ، دختر پاکستانی دیروز به طور رسمی جوانترین برنده ی جایزه ی نوبل شد. جایزه ای که هراز چند گاهی به افرادی لایق اهدا می شود و ملاله بی شک در این زمره قرار می گیرد. اما آنچه ملاله را متمایز می کند نه جراتش در مقابل طالبان و نه جوان بودنش است. آنچه او را مستثنی می کند ، فهم عمیقش است از اوضاع جهان. او رودرروی باراک اوباما از پهپادهای آدمکشِ پاکستان و یمن انتقاد می کند. او دورویی و جنگ افروزی قدرتهای امروز را می شناسد و مانند خیلیها در زرق و برق تبلیغات و اهدای جوایز آنها گم نمی شود.
" چطور است که کشورهایی که ما قدرتمند می نامیمشان، در حنگ افروزی اینقدر قدرتمندند اما در برپایی صلح نه؟ چگونه است که مسلح کردن (به اسلحه) اینقدر آسان است، اما اهدای کتاب اینقدر مشکل؟ چگونه است که ساختن تانک اینقدر ساده است اما ساختن مدرسه اینقدر دشوار؟"

سخنرانی او را  اینجا بشنوید

۱۳۹۳ آذر ۸, شنبه

به تماشای آبهای سپید


امروز خبر آمد که حسین علیزاده ، موسیقیدان برجسته ی ایرانی نشان هنر شوالیه فرانسه را نپذیرفت. این نشان تا به حال به چندین هنرمند ایرانی از جمله محمود دولت آبادی، داریوش مهرجویی، اصغر فرهادی و ... اهدا شده است.

علیزاده در بخشی از نامه ی سرگشاده اش گفت:
 "شاید اگر در دیار ما توجه و درک از هنر والای موسیقی همان‌طور که نزد مردم است، نزد مسئولان - که باید خدمتگزاران تاریخ و فرهنگ و هنر باشند- می‌بود، یک هدیه و عنوان غیر خودی این همه انعکاس نداشت. وقتی در فضای هنری نور کافی نباشد، چراغی کوچک خورشید می شود. اما من ضمن قدردانی از مسئولین کشور و سفارت فرانسه، به احترام مردم هنرپرور و هنردوست ایران، به نام حسین علیزاده قناعت کرده، تا آخر عمر به آن پیشوند یا پسوندی نخواهم افزود."
او ادامه داد: "ضمن تبریک به تمام بزرگان ایران و جهان که نشان با ارزش شوالیه را دریافت کرده‌اند، خود را بی‌نیاز از دریافت هر نشانی دانسته، همچنان اندر خم کوی دوست و به شوق عشق تا آخر عمر خواهم ایستاد. با سپاس از تمام مردم هنردوست ایران و جهان."
در این اقدام حسین علیزاده، به گمانم چیزی فراتر از بحث خودی و غیرخودی مطرح است. علیزاده که به کارهای بین المللی اش با هنرمندانی از شرق تا غرب مشهور است، اساسا مرز برای هنر نمی شناسد. همچنان که دستانِ توانای او بر پرده های تار و سه تار و شورانگیز هرگز مرز نشناخته است. علیزاده با نپذیرفتن این نشان - همان گونه که خودش می گوید- برای خود فرصتی می سازد تا صدای اعتراضش را هرچه رساتر به گوش دیگران برسانند. علیزاده با تیرِ هوشمندانه ی نامه سرگشاده اش، سه نشان را هدف می گیرد:  آنهایی که از یک سو جوایز و نشان اهدا می کنند و خود را مدافع فرهنگ می دانند و از سوی دیگر تحریم می کنند و خوار می شمارند؛ و مهمتر از آن آنهایی که به جنبه های اساسی فرهنگ مردمانشان اعتنا نمی کنند و  با دگماتیسمی بی رحمانه سعی در فیلترِ هرچه سخت تر بارز ترین نمود خلاقیتهای بشری یعنی هنر دارند و از هیچ کوششی برای "چارچوب سازی" غافل نمی شوند. اما شاید مهمترین نشانِ علیزاده این واقعیتِ نسبتاً فراموش شده باشد که هنرمند با مردم معنا می گیرد و بی مردم، نامفهوم است. هنرمند، دردِ آهنگین، خستگیِ به حرف آمده و لرزه های روحیِ رنگینِ مردم است.


علیزاده ها-هرچند کم شمار- می آیند و می روند و این تنها صدایشان است که تا ابد طنین انداز می ماند.

۱۳۹۳ شهریور ۴, سه‌شنبه

داغ




از دهان که می افتد   داغِ دریا          

یادِ باران را   بی هوا

محو ماهیانِ قصه ها می شویم




نشان به نشان ساحل که باشیم

شورشِ ثانیه ها

در دستانِ هنوزمان 

شب چره ی چهار سایه می ریزد

ملولِ چرخه ی خورشید